کتاب صوتی اعترافات غلامان داستان دوران ولایتعهدی امام رضا به قلم حمیدرضا شاهآبادی زندگی امام هشتم شیعیان را از دیدگاهی تازه برای کودکان و نوجوانان روایت میکند.
بخشی از کتاب اعترافات غلامان
من آدمهای بسیار دیدهام. مردمان قدرتمندی را دیدهام که دیدارشان مو بر تن هر کس راست میکند؛ افسران، صاحبمنصبان، وزیران، جلادان و زندانبانان، کسانی که خاطره دیدارشان در یاد میماند، اما به خدا سوگند تا آن روز کسی را ندیده بودم که دیدارش اینگونه دیگران را مبهوت کند.
علیبنموسی با قد بلند و شانههای پهن و ستبرش هیبت کوهی را یافته بود. پیرهن سفید سادهای به تن داشت. دستار نخی سفیدی به سر بسته بود که یک سر آن را روی سینه و سر دیگرش را روی شانه انداخته بود. موهای سیاه بلندش از دو سو روی شانه ریخته بود. چشمانش میدرخشید و لبهای باریکش با لبخندی از هم گشوده شده بود. لبههای شلوار سفیدش را بالا زده بود و ساق های باریکش به یک جفت صندل چوبی ختم میشد.
جمعیت با دیدن ولیعهد خلیفه بهتزده و ساکت ایستاده بود. صدایی جز بالزدن کبوتران به گوش نمیرسید؛ اما این سکوت دیری نپایید. علیبنموسی چوبدستیاش را بالا گرفت و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و انگار که بخواهد به سلام کبوتران بالای سرش پاسخ دهد، فریاد کشید: «الله اکبر!» و یکباره تمام جمعیت از ته دل فریاد کشید: «الله اکبر!»